نیمهٔ‌ پنهان – تحلیلی دربارهٔ خشونت علیه زنان

نغمه برزگرشیکوتیمی، کبک

زمانی‌که در جامعه‌ای خشونت علیه زنان مطرح می‌شود، یعنی این شکل از خشونت علیه گروه خاصی از مردم اعمال می‌شود و جنسیت قربانی‌شده، پایهٔ اصلی خشونت است. از طرفی با نادیده گرفته شدنِ نیمی‌ از جمعیت (جمعیت زنان در یک جامعه)، در مطالعات جرم‌شناسی به‌طور سنتی، زنان قربانی در مطالعات تئوریک و هم نتایج تجربی همچنان جایگاهی ندارند. اما شاید بتوان با نگاه دقیق‌تر بر فعالیت‌های فرهنگی و هنری زنان، فعالان مدنی و حامیان اجتماعی در دههٔ اخیر، به تغییرات مؤثر در برخی زمینه‌ها اندیشید. در سال‌های اخیر، با شکل‌گیری گروه‌های فعال مدنی مستقل و غیردولتی برای حمایت از زنان و کودکان آسیب‌دیده در ایران، شناسایی این گروه از افراد و اقدامات اولیهٔ حمایتی از آن‌ها مؤثر واقع شده است که جای بسی امیدواری‌ست، اما بر اساس دلایلی همچون محدودیت‌های قانونی و فرهنگی، هم‌سو نبودن مدیران و مسئولان اجرایی با گروه‌های خودجوش، حمایت نکردن سازمان‌های دولتی دست‌اندرکار، نبودِ بودجه‌های مالی، اعمال محدودیت‌های نگارشی برای نویسندگان و وجود محدودیت‌های سینمایی و تصویری برای سازندگان برنامه‌های تلویزیونی و سینمایی (سانسورهای بی‌رویهٔ کتاب‌ها و فیلم‌ها و حتی در بسیاری موارد عدم صدور اجازهٔ چاپ کتاب یا نمایش فیلم‌های سینمایی در زمینهٔ خشونت علیه زنان یا کودکان در اکران‌های عمومی)، هنوز فاصلهٔ زیادی تا رسیدن به یک تحقیق آماری دقیق و نگاه منسجم به این مهم اجتماعی داریم.

از این‌رو، موضوع خشونت علیه زنان از نگاه بسیاری از متخصصان، یک مهمِ اجتماعی محسوب می‌شود، چون بر خلاف ظاهر آماری که نیمی‌ از جامعه را زنان تشکیل می‌دهند، در بطن آمار چیزی فراتر از آن نهفته است. زنان از این منظر که جمعیت وسیعی از جامعه را که کودکان و نوجوانان هستند، تحت پوشش تربیتی و حمایتی خود دارند، جمعیتی بیش از جمعیت آماری یک جامعه را رقم می‌زنند و از سویی دیگر، سلامت روانی و جسمی‌ این بخش بزرگ و آسیب‌پذیر جامعه در گرو سلامت روانی و فیزیکی زنان جامعه است، بنابر این برای داشتن جامعه‌ای سالم و رو به توسعه می‌بایست به امور زنان بیش از پیش توجه شود و فضای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی وسیعی در اختیار عاملان این امر قرار گیرد.

به‌همین منظور، می‌توان به یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین پژوهش‌‏ها دربارهٔ خشونت علیه زنان در ایران، که طرحی ملی است و در سال‌های آخر دوران دولت هشتم و توسط دفتر امور اجتماعی وزارت کشور و مرکز مشارکت امور زنان ریاست جمهوری، اجرا شد، اشاره داشت.

آمارهای همین طرح ملی نشان می‌‏دهد که ۶۶ درصد زنان ایرانی، از اول زندگی مشترکشان تا کنون، حداقل یک‌بار مورد خشونت قرار گرفته‌‏اند. با این‌حال، میزان و انواع خشونت خانگی در استان‌‏های مختلف ایران از تنوع و تفاوت‌های زیاد و معناداری برخوردار است. زنان ایرانی در میان انواع ۹ گانهٔ خشونت، بیشتر تحت خشونت‌های روانی و کلامی‌ قرار دارند و آخرین رتبهٔ خشونت متعلق به خشونت‌های جنسی می‌باشد.

نتایج این مطالعهٔ توصیفی نشان می‌‏دهد که ۲۸ درصد از قربانیان خشونت خانگی شاغل و ۷۲ درصد زنان خانه‌دار بوده‏‌اند و همچنین به‌وضوح می‌توان دید هر چه مدت زندگی زناشویی افزایش می‌یابد، دفعات ضرب و شتم شوهر و میزانِ مدارای زن با خشونت خانگی افزایش می‏‌یابد. این پژوهش نشان می‏‌دهد که تعداد دفعات ضرب و شتم شوهر با تعداد فرزندان ارتباط مستقیم دارد و هر چه تعداد فرزندان بیشتر باشد، خشونت جسمی‌ علیه زنان هم بیشتر شده است، اما بین دفعات ضرب و شتم شوهر و گرایش قربانیان به طلاق و جدایی ارتباطی دیده نشده است.

اما موضوعاتی که در کنار این مطالعات از دیدگاه روان‌شناسی به شکل چشمگیری نمود می‌یابد و قابل تحلیل است:

الف) تحلیل خشونت علیه زنان از زاویهٔ اثرپذیری و اثرگذاری

خشونت از زاویهٔ اثرگذاری و اثرپذیری به پنج دسته تقسیم می‌شود:

۱- اعمال خشونت از جانب فاعل صورت می‌گیرد، اما قربانی آسیب نمی‌بیند و آن را خشونت تفسیر نمی‌کند.

۲- اعمال خشونت از جانب فاعل صورت می‌گیرد، قربانی آسیب نمی‌بیند اما آن را خشونت تفسیر می‌کند.

۳- اعمال خشونت از جانب فاعل صورت می‌گیرد، قربانی آسیب می‌بیند و آن را خشونت تفسیر می‌کند.

۴- اعمال خشونت از جانب فاعل صورت می‌گیرد، قربانی آسیب می‌بیند اما آن را خشونت تفسیر نمی‌کند*.

۵- فاعل خشونتی اعمال نمی‌کند، اما مفعول آن را خشونت تفسیر می‌کند.

با نگاهی اجمالی به بستر خانوادگی و روابط زوجین در ایران می‌توان دریافت که قربانیان خشونت در دو دستهٔ عمده از زوایای مطرح‌شده جای دارند: دستهٔ اول و چهارم. یعنی در جامعهٔ زنان ایران با قربانیانی روبروئیم که این نوع خشونت‌ها را طبیعی قلمداد کرده، حتی آن را جزئی از روابط زوجین تلقی می‌کنند و هیچ تفسیری برای آن نمی‌یابند. دسته‌ای دیگر خشونت را تنها در آسیب‌های فیزیکی می‌دانند و تا زمانی‌که آسیب‌های جدی فیزیکی و جسمی‌ را تجربه نکرده باشند، آن را در دسته خشونت مردان نمی‌دانند.

حال باید دید چرا بخش عمده‌ای از زنان ایرانی در این دو دسته جای گرفته‌اند و کمتر شاهد قربانیانی از دستهٔ دوم و سوم هستیم؟

از دلایل عمده در شکل‌گیری این نوع نگاه‌ها در زنان قربانی می‌توان به موارد زیر اشاره داشت:

۱- پیروی دختران و زنان جوان از الگوهای تربیتی شکل‌گرفته در خانواده

بسیاری از قربانیانِ این گروه در مسیر رشد فیزیکی و ذهنی‌شان در خانواده، شاهد خشونت‌های فیزیکی و روانی از جانب مردان و پسران خانه بر روی مادرانشان بوده‌اند و شکل‌گیری این تفکر و ذهنیت که مردان، جنس برتر و قدرتمند محسوب می‌شوند، بستر روانی مناسبی را برای پذیرش خشونت در نسل‌های بعد ایجاد می‌کند.

۲- پایین بودن سطح آگاهی و ارتباطات اجتماعی

این گروه از قربانیان، از تعاملات اجتماعی بسیاری پایین برخوردارند و روابط اجتماعی‌شان تنها در چند فامیل و همسایه که تقریباً تجربیات مشابهی دارند، خلاصه می‌شود.

۳- ارتباط مستقیم سطح سواد قربانیان با شکل‌گیری این دیدگاه‌ها

پایین بودن سطح سواد خوانشی در زنان، میزان ارتباطات حقیقی و مجازی را کاهش داده و دریافت اطلاعات و بالا رفتن سطح آگاهی در این افراد را تا حدودی دشوار می‌سازد.

اما سؤالی که بیش از دو گروه قبل، ذهن فعالان اجتماعی (به‌طور خاص فعالان امور زنان) و همچنین مشاوران را درگیر کرده، این است: در کنار این دو دستهٔ عمده از قربانیان، ما همچنین شاهد قربانیانی از دستهٔ دوم و سوم هستیم؛ اما چرا همچنان در ایران سطح خشونت علیه زنان آمار بالایی را نشان می‌دهد؟ یعنی چرا با وجود آگاهی قربانیان از اعمال خشونت همسرانشان؛ اقدامات خاصی از جانب این گروه به‌طور خاص انجام نمی‌گیرد؟

دلایلی که می‌توان در این زمینه عنوان نمود:

۱- نداشتن مهارت‌های لازم در برقراری ارتباط صحیح با همسران و آگاهی قربانی از این ناتوانی

در برخی موارد، شاهد آن هستیم که قربانی خود می‌تواند ایجادکنندهٔ فضا و بستر برای خشونت باشد. هرچند این عامل نمی‌تواند توجیه‌کنندهٔ خشونت فاعل باشد، اما می‌توان به‌عنوان یکی از عوامل شکل‌گیری به آن پرداخته شود.

۲- محدودیت‌های ارتباطی و پایین بودن تعامل‌های اجتماعی‌شان که از جانب همسران اعمال می‌شود

این گروه از قربانیان با وجود آگاهی کامل از قربانی بودن خود، نمی‌توانند تعامل سازنده‌ای با حامیان و فعالان حقوق زنان داشته باشند. چون با مطلع شدن همسرانشان از این روابط، می‌بایست محدودیت‌های اجتماعی و خانوادگی بیشتری را تحمل کنند.

۳- پایین بودن میزان حمایت‌های اجتماعی و حقوقی و بعضاً نبودِ آن‌ها

از یک‌سو با وجود ایرادات بسیار در قوانین حقوقی و اجرایی در مورد زنان و از سوی دیگر، وابستگی مالی و اقتصادی بسیاری از زنان ایرانی به همسرانشان و نبودِ هیچ‌گونه حمایت‌های اجتماعی در این زمینه، معمولاً زنانی که قربانی چنین خشونت‌هایی‌اند، تلاشی برای دور ماندن از این نوع خشونت‌ها ندارند.

۴- پایین بودن حمایت‌های خانواده از قربانیان

با وجود مشکلات و فشارهای مالی شدید و همچنین نبودِ قوانین حقوقی و اجتماعی برای زنان مطلقه، شاهد آن هستیم که قربانیان خشونت از جانب خانواده‌های خود نیز حمایتی دریافت نمی‌کنند و حتی در بسیاری از مواقع خانواده عاملان اصلی ادامهٔ زندگی با وجود خشونت‌های علنی علیه دخترانشان هستند.

۵- ناشناخته بودن و قابل دسترس نبودن مراکز مشاوره و مددکاری برای قربانیان

در بخش وسیعی از جامعهٔ آماری قربانیان خشونت، آسیب‌دیدگان تعریف صحیحی از مراکز مشاوره و خدمات اجتماعی ندارند و اگر این تعریف وجود داشته باشد، در دسترس نبودن آن‌ها و بعضاً هزینه‌بر بودنشان از عوامل اصلی دور بودن و شناسایی نشدن قربانیان است.

ب) تحلیل دلایل اعمال خشونت علیه زنان از جانب همسران یا مردان جامعه

در این قسمت به عاملان خشونت پرداخته می‌شود، یعنی مردانی که با اعمال زور فیزیکی، همسران خود را در وضعیتی خلاف خواستهٔ آن‌ها قرار می‌دهند و یا از نیروی جسمی‌ و قدرت فیزیکی‌شان، به‌صورت تهدیدآمیز یا واقعی علیه همسرانشان استفاده می‌کنند که موجب آسیب فیزیکی و روانی، محرومیت یا در برخی گزارشات موجب مرگ می‌شود ( تعریف مرکز بهداشت جهانی – WHO)

دلایل رفتارهای خشونت‌آمیز علیه زنان:

۱- وجود الگوهای نامناسب در زمان رشد ذهنی و روانی

با مطالعه بر روی بسیاری از مردانی که دست به خشونت علیهٔ همسرانشان می‌زنند، می‌توان دریافت که ریشهٔ این نوع رفتارها در الگوهای تربیتی این افراد نهفته است، یعنی در خانواده‌ای رشد یافته‌اند که قدرت مرد با اعمال خشونت‌های روانی و فیزیکی به نمایش گذاشته می‌شده است.

۲- عاملان خشونت امروز، خود قربانیان خشونت دیروز بوده‌اند

افرادی که در روابط اجتماعی به‌عنوان شهروند و در روابط خانوادگی‌شان به‌عنوان پدر و همسر، بیشتر دست به خشونت می‌زنند تا رفتارهای درست و آگاهانه، معمولاً خود از قربانیان خشونت‌های فیزیکی و بعضاً قربانی بهره‌کشی‌های جنسی و روانی در دوران کودکی و نوجوانی بوده‌اند.

۳- عدم آگاهی، بی‌سوادی و پایین بودن سطح تعاملات اجتماعی

خشونت از جانب افرادی که دارای سطح آگاهی و دانش پایینی هستند که خود عاملِ پایین بودن تعاملات اجتماعی این افراد است، بیشتر به‌چشم می‌خورد و در برخی موارد میزان آسیب وارده به قربانیان از جانب این افراد بیشتر و خشن‌تر گزارش می‌شود.

۴- شکل‌گیری برخی باورهای فرهنگی و مذهبی

در جامعه‌ای همچون ایران، با بستر اجتماعی و فرهنگی که مسائل و قوانین دینی نقش بسیار پیچیده‌ای در آن دارند، شکل‌گیری برخی باورهای مذهبی نادرست به نوبهٔ خود، می‌تواند عامل خشونت ناخواسته از جانب مردان علیه زنان و دختران باشد. برای مثال، اعمالِ برخی محدودیت‌های پوششی و فعالیت‌‌های اجتماعی و فرهنگی و ورزشی برای زنان که اگر با مقاومت زنان در خانواده و یا جامعه روبه‌رو باشد، برخوردها و حتی در بسیاری موارد خشونت علیه زنان و دختران جامعه شکل می‌گیرد.

۵- وجود برخی اختلالات روانی

این عامل از جمله عواملی‌ست که در بسیاری از گزارشات تحقیقی و تحلیلی، در جامعهٔ آماری به‌طور خاص، جایگاهی را به خود اختصاص نداده است، در صورتی‌که با شناسایی به‌موقعِ این نوع اختلالات روانی و رفتاری و انجام غربالگری این اختلالات، می‌توان بسیاری از خانواده‌ها را از فشار و مشکلاتی همچون بروز خشونت خانگی نجات داد. یکی از دلایل عمدهٔ آن، ضعف سیستم آموزشی در تمام مقاطع تحصیلی است. ناشناس و پنهان ماندن این اختلالات در افراد توسط خانواده و سیستم آموزشی، موجبِ بروز مشکلاتی از قبیلِ افزایش رفتارهای خشونت‌آمیز اجتماعی و خانوادگی از جانب این افراد با افزایش فشارهای اجتماعی و اقتصادی، روی آوردن بسیاری از این بیماران به اعتیاد و بزهکاری‌های اجتماعی، تشکیل زندگی مشترک و وارد شدن در چرخهٔ خانوادگی جدید، و در نهایت بروز خشونت‌هایی علیهٔ زنان و کودکان و آسیب‌های جبران‌ناپذیر روانی و فیزیکی و بعضاً مرگ قربانیان، می‌شود.

در پایان، در کنار تمام محدودیت‌های اجتماعی و فرهنگی حاکم در ایران، با افزایش فعالیت حامیان اجتماعی و برقراری ارتباط‌های تخصصی مؤثر بین متخصصان علوم اجتماعی و فرهنگی با علوم روان‌شناسی و در کنار آن کمک گرفتن از فعالان حقوقی، می‌توان به پیشرفت‌های قابل توجهی در زمینهٔ آسیب‌های اجتماعی به‌خصوص آسیب‌های مربوط به حوزهٔ زنان دست یافت.

به امید آن روز

____________________________________

* این گروه از قربانیان بعد از مدتی به برده‌های روانی تبدیل می‌شوند و با وجود اعمال خشونت‌های سخت روانی و فیزیکی، دیگر در صدد رهایی از این وضعیت دردناک نیستند.

ارسال دیدگاه